شخصيت هاي ضد اجتماعي 3 درصد هر جامعه اند


 

نويسنده: دکتر علي ناظري آستانه




 

آشنايي با يکي از انواع اختلالات شخصيت
 

شخصيت يک عنوان کلي است که رفتارقابل مشاهده فرد را توصيف مي کند و يا براي بيان تجارب دروني و ذهني او به کار مي رود. اختلالات شخصيت نيز به تجارب دروني و ذهني و رفتارهاي بادوامي گفته مي شود که بر معيارهاي فرهنگي منطبق نيست، انعطاف ناپذير است، از نوجواني شروع مي شود، درطول زمان تغيير نمي کند و سبب ناخشنودي فرد يا اختلال در کارکردهاي او مي شود. گروهي از اين اختلالات در کساني ديده مي شود که هيجان وبي ثباتي از بارزترين وجوه شخصيتي آنهاست. شخصيت ضد اجتماعي يکي از اختلالات شخصيتي است.
فردي که خصوصيات ضد اجتماعي دارد در پذيرش هنجارهاي جامعه (مثل قوانين و مقررات، ارزش ها و اخلاقيات و رعايت سلسله مراتب پيشرفت) ناتوان است. اين افراد مهارت فراواني در فريبکاري و دروغگويي دارند و رفتارهاي پرخاشگرانه و توأم با بي پروايي و ماجراجويي در آنها بارز است، در عين حال يکي از اساسي ترين خصوصيات آنها نپذيرفتن مسووليت اعمال شان است؛ يعني بدون احساس پشيماني و عذاب وجدان و يا عبرت گيري دست به توجيه اعمال خود مي زنند. از طرفي با توجه به اينکه توان دروغگويي و فريبکاري زياد معمولاً با ضريب هوشي بالا همراه مي شود لذا به غير از مواقعي که تحت فشار رواني باشند، شناسايي ماهيت عقايد آنها بسيار دشوار است.

آنها براي جامعه خطر دارند
 

اين افراد معمولاً درگير مسايل غير قانوني (مثل دزدي و اعتياد و کلاهبرداري) مي شوند که البته با توجه به شرايط و امکانات محيطي و ضريب هوشي خود در سطوح مختلف اجتماعي حتي ممکن است موقتاً به جايگاهي متناسب با آنها برسند؛ يعني در طيفي از قدرتمنداني مستبد تا بزهکاراني خرده پا.

ضد اجتماعي ها چند نفرند؟!
 

در نظريات روان شناختي، وجود بيماري شخصيت تنها شامل درصد اندکي از افراد جامعه مي شود؛ مثلاً کمتر از 3 درصد کل جامع دچار بيماري اختلال شخصيت ضداجتماعي هستند ولي زمينه هاي اين شخصيت در طيفي از افراد مختلف وجود دارد؛ به اين معنا که شايد اين خصوصيات قابل گسترش و تکامل باشند و شايد از اين طريق است که برخي از نابه هنجاري هاي عظيم اجتماعي در طول تاريخ قابل درک مي شوند؛ مانند پديده فاشيسم در آلمان که ابتدا رهبران داراي صفات ضد اجتماعي موجي را به راه مي انداختند و اين خصوصيات را در افراد مستعد تقويت مي کردند تا تبديل به يک خواسته عمومي شود و سپس در موارد بسيار گسترده، مرز بين واقعيت و دروغ براي همگان مخلوط مي شد و امر بر آنها مشتبه مي شد که آنچه براي کسب قدرت به دروغ تبليغ مي شود، به راستي وجود خارجي دارد؛ مثل ادعاي برتري نژاد آريايي توسط نازي ها. اين افراد را معمولاً در حوزه هاي اجتماعي که زمينه کسب شهرت و قدرت و ثروت فراهم تر است، بيشتر مشاهده مي کنيم؛ مثلاً در عرصه سينما، موسيقي، ورزش حرفه اي و سياست. به عنوان نمونه، در عرصه فوتبال، مشکلاتي که درارتباط با رفتار برخي بازيکنان و مربيان بروز مي کند عمدتاً به دليل وجود زمينه هاي پر رنگ صفات نمايشي و ضد اجتماعي در آنهاست که معمولاً به دليل عدم مديريت صحيح از يک سو و جذابيت و اهميت اقتصادي اين حرفه در جامعه از سوي ديگر، هيچ گاه به شکل درستي کنترل نمي شود؛ در حالي که در اين موارد بايد توجه داشت که تأکيد بر اجراي قانون جامع و انضباط بهترين راه کاهش نابه هنجاري در اين عرصه هاست. در ضمن نبايد فراموش کرد که چنين افرادي معمولاً توانايي و ظرفيت لازم براي الگو دهي به جامعه را ندارند و اصرار بر چنين مسأله اي موجب بدتر شدن اوضاع در صحنه اجتماعي خواهد شد.

چه بايد کرد؟
 

تغيير رفتار اين افراد معمولاً از طريق درمان دارويي و روان درماني هاي هاي گروهي با افراد مشابه تا حدودي ميسر است اما در مورد کنترل صفات ضد اجتماعي در سطح جامعه به نظر مي رسد راهکارهايي که اجازه رشد بي رويه چنين خصوصياتي را درعرصه هاي مهمي مثل ورزش و سياست و هنر نمي دهند، بهترين شيوه ها هستند.
منبع:روزنامه سلامت ،شماره 233